عمه ای صد ساله دارم من، شوهرش پنجاه سالی پیش از این مرده است بعضی از بدخواه مردم نیز می گویند: او ز دست کارهای عمه ام، بیچاره سم خورده است ! *** عمه ام سربار خرج بنده در این عهد وانفساست. زندگی اندر جوارش، سخت و طاقت سوز و جانفرساست ! آی مردم ! در شما آیا جوان ساده ای خام و مجرد نیست ؟ *** عمه ام شاید زمانی دختری شیرین زبان بوده است. شاید آن ایام بر خلاف گفته بدخواه مردم، مهربان بوده است ! حال آیا باز هم او را نمی خواهید؟! *** چند روزی پیش، عمه ام شکوا کنان می گفت: آخ ملاجان ! « من اینجا بس دلم تنگ است »«1» پس پریشب مادر مشدی رجب می گفت: بین صغری خانم و حاجی حسن جنگ است بحثشان روی « هوو » و « صیغه » و این چیزها بوده ! من نمی دانم که آیا راست می گویند، این که بعد از این برای مردها عقد و نکاح و صیغه اجباری است؟! گر چنین باشد برای من از میان خواستگاران، شوهری باب پسند خویش پیدا کن ! خیر بینی، خیز و قفل بسته بخت مرا وا کن ! » *** گویم: « آخر عمه جان ! اینها که می گویی شایعاتی بی پر و بی پاست عمه ام در حرفش اما، سخت پابرجاست ! پس جوابش می دهم این سان: « عمه جان ! آیا گمان داری برایت خواستگاری هست؟!» می دهد پاسخ: گر کنی بالا برایم دست، « آری ! هست !! آری ! هست !! »
پاورقی: «1»- از آنجا که عمه بنده کتابهای مرحوم اخوان ثالث را زیاد می خواند، احتمال می دهیم این بیت را از ایشان الهام گرفته باشد. ***